اصلا واکسشون نزده بودم.کفشهامو میگم از وقتی که خریده بودمشون واکس نزده بودم. می دیدم کثیف شده یه دستمال همینجوری می کشیدم روشون تمیزشون میکردم و می پوشیدم. با خودم گفتم حیفه بذار این دفعه واکسشون بزنم...نشستم و یه نیم ساعتی باهاشون ور رفتم. تلافی اون همه مدتی که واکس نزده بودم رو در آوردم. کفشام شدن تر تمیز. مثل روز اولی که خریده بودمشون... به هر حال بعد دو سه ساعت خواستم برم بیرون با کفشای واکس زده و براق و تر تمیز... از در خونه اومدم بیرون در حالی که حواسم بود که به پایین چار چوب در نخوره...آخه تازه واکسش زده بودم بعلاوه موقع واکس زدن متوجه ظرافتهای اون شده بودم...خلاصه قدمهامو با دقت برمی داشتم که مبادا خاکی بشه...مبادا بخوره به سنگ....کسی لگدش نکنه و...
و میدونی این منو یاد یه نکته ای انداخت:"وقتی برای چیزی یا کسی زحمت می کشی برات عزیزتر میشه...مهمتر میشه...
و این منو یاد اون پسره انداخت که چقدر موهبتهای معنویش و بعضی چیزهای زندگیش براش مهم بودن و چرا می جنگید؟!
یادم اومد که میگفت برای جلا دادن خودش تمرین کمتر انجام داده...و بیشتر خون دل خورده... می گفت که چیزایی که برای بعضیها به سادگی ثبت نام توی یه موسسه و چند جلسه کلاس رفتن بود...برای اون....
خون دل خوردن...شب و روز رو یکی کردن و... خیلی فرق داره با کلاس رفتن و زیر نظر یه مربی خوب تمرین کردن...