در جنگلی انبوه و دورافتاده درخت تنومند پر بر و برگی بود که پرندگان زیادی برآن لانه ساخته بودند و در سایه و زیباییهای آن زندگی را به خوشی و راحتی میگذراندند.روزی هیزم شکنی به جنگل آمد و این درخت تنومند را قطع کرد.درخت تنومند روی زمین افتاد و پرندگان همه نقل مکان کردند.هیزم شکن تا آنجا که می توانست ازتنه و شاخه های درخت برید و برد.درخت تنومند سبز بعد از مدت کوتاهی به یک درخت شکسته ی خشک و ویران تبدیل گشت.تنها یک پرنده از پرندگان قبلی مجددا ذر شاخه های خشک این درخت لانه اش را بنا نمود و به زندگی ادامه داد. روزها به همین منوال گذشت.روزی عارف پیری که از آنجا عبور می کرد با تعجبفراوان ایستاد و به این پرنده نظاره کرد. از او پرسید :ای پرنده ی زیبا تو چرا روی این درخت ویران خانه -ات را بنا کرده ای در حالی که درختان تنومند و زیبای بسیاری در این جنگل هستند و تو میتوانی خانه ات را بر آنها بنا کنی. پرنده جواب داد:زمانی این درختشوکت و زیبایی و بر و برگ و سایه ی فراوان داشت و من در کنار او و با او زندگی کردم و با او نغمه های زیبای زندگی سرودم و از الطافموهبتهای الهی -اش سرمست شدم حالا شرط معرفت نیست که در این حالت او را تنها بگذارم.من همچنن به دوستی ام در کنار او وفادارم و در کنار او در این اوقات سخت تا آخر عمر خواهم ماند. عارف پیر با تعجب فراوان لبخندی زد و با چهره ای گشاده به مسیر خود ادامه داد.دیری نگذشت که به طور شگفت آوری از تمام جوانب درخت جوانه های زیبای زندگی شروع به رشد کردند و درخت فروافتاده دوباره سرسبز شد!!! ************** خداوندا موهبتهای بیکرانت را در وجود ما متجلی گردان و با اعطای چشمانی بصیر و قلبی آکنده از مهر و صفا به زندگی ما معنا و مفهوم ببخش.