می گفت تا منو دید گفت :" تو با خودت چکار کرده ای.
اگر فقط چند روز دیگه هم به این خودخوری ادامه بدی
و اینطوری به خودت فشار بیاری سکته کردنت حتمیه.
چرا اینقدر بابت فلان(دقیقا شکستش را متذکر میشود)
غصه میخوری؟ میدونی اگر اون خواسته ی تو برآورده
میشد تو به کجا کشیده میشدی؟! عاقبت اون برنامه,اونی
که تو تصور میکردی نبود ".
و طاهر بقیه ی ماجرا را برایمان تعریف کرد, اینکه آن
مردخدا, مشکلات و مسائل زندگی طاهر را با جزئیاتش
برایش بازگو کرده و بعد هم راهنمائیش کرده و اینکه
چطور صحت راهنماییها و سخنانش در باره چگونگی
جریان امورات زندگی طاهر با گذشت زمان دقیقا ثابت
شده و این در حالی بوده که طاهر برای اولین بار آن
شخص را می دیده و تازه ایشان هم در جایی بسیار
دور از محل زندگی طاهر زندگی میکند و طاهر طی
سفری که به آنجا داشته بطور اتفاقی با او آشنا شده و
به دیدنش رفته.
این انسان همه چیز را میدانست اما چگونه؟
چرا ما نمی دانیم؟
مگر ما هم انسانی دقیقا نظیر او نیستیم؟پس چرا نمیدانیم؟!
براستی او کیست؟
براستی کیست انسان؟
در اندیشه ام.