پندار موجودی جدا و مستقل بودن، پندار اینکه "من از دنیا و
هستی مستقل ام"، ریشه ی اصلی تمام بدبختیها، نفرتها، خشمها
و خشونتهاست.
از همین لحظه به خاطر بسپار که تو از هستی مستقل نیستی.
فقط به یادت نسپار، تجربه اش کن. تو در عین یکی بودن با
درخت، زیر سایه ی آن می نشینی. تو در عین یکی بودن با
رودخانه در آن شنا می کنی. در عین یکی بودن با یک دوست
با او دست می دهی. آرام آرام، یکی بودن با صخره ای را که
روی آن می نشینی یکی بودن با ستاره ای را که در دوردست
-ها ی آسمان می درخشد و شب ها به آن می نگری تجربه کن.
اندک اندک یاد خواهی گرفت بی درنگ با همه چیز یکی شوی.
مشاهده گر با مشاهده شونده یکی خواهد شد و داننده با مطلب
دانسته شده.آن گاه وقتی به گل رزی بنگری، خود یک گل رز
می شوی. هیچ مرزی بین تو و آن وجود ندارد.
در آن لحظه دو چیز را خواهی شناخت: عشق و شادمانی.
شادمانی برای خود و عشق برای همه.