بنام حضرت دوست
تورا ندیده به دیده به چشم جان همه دیدم به گوش تن نشنیده صدای تو بشنیدم
به پرده های حجابت چه پرده ها که دریدم ببوی خلوتیانت چه خلوتی که گزیدم
چو راز سینه بگفتم به پیر باده فروشم بنوش باده بگفت وبسی که باده کشیدم
به دیده گر چه ندیدمتو را ولی به نهایت به ذره ذره ی هستی نشانه های تو دیدم
خبر ز عالم بالا میسرم نشد آخر حضیض لذت دنیا که راه خانه بریدم
چه روزگار سیاهی دلا که بی تو به سر آمد چه زهر تلخ هلاهل ز جام هجر چشیدم
به انتظار تو گفتی بمانم و همه ماند م به شوق دیدن رویت هماره کوه امیدم
طارق خراسانی
|