• وبلاگ : رو به سوي شهر خورشيد
  • يادداشت : به قدر فهم تو كوچك مي شود
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    شروع دوياره رو تبريك مي گم

    اين مطلب اونقدر زيبا و قابل تامل هست كه شما هم اونو اوردين در وبلاگتون

    قبلا منم در وبلاگ اونو نوشتم

    واقعا زيباست و هر چند بار نوشته يا خونده بشه باز هم كمه

    وقتي دلت خسته شد، ديگر خنده معناي خاصي ندارد مي خندي تا از ديگران غم آشيانه کرده در چشمانت را پنهان کني وقتي دلت خسته باشد، حتي اشک‌هاي شبانه آرامت نمي‌کنند گريه مي کني چون به گريه کردن عادت کرده اي وقتي دلت خسته شد، هيچ چيز آرامت نمي کند به جز پرواز

    پاسخ

    ممنون صبا جان. منم اين متنو خيلي دوست دارم.ولي واقعا يادم نبود که شما هم اين متنو بين پستهاتون داشتين... سه چهار سالي ميشه که اين مطلبو تايپش کردم و تو کامپيوترمه... پست "خدا را چگونه مي توان شناخت" رو که خوندم(که خيلي عالي بود) يادم افتاد....اين جملات آخر کامنت هم خيلي قشنگن و مناسب احوالات اين اواخر من.ممنون از حضورت صبا جان