دل بردي از من به يغما اي ترک غارتگر من
ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل برسرمن
عشق تو در دل نهان شد دلزارو تن ناتوان شد
رفتي چو تير و کمان شد از بار غم پيکر من
مي سوزم از اشتياقت در آتشم از فراغت
کانون من سينه ي من سوداي من آذرمن
بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل
چون مي تواند کشيدن اين پيکر لاغر من
اول دلم را صفا داد آينه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
سلام..خوشحالم كه باز تونستم به اينجا بيام ..واقعا حضورتون خوشحالم كرد..مطالبتون در مورد متافيزيك خيلي خوندني هستن.
از خداي بزرگ و مهربون براتون اروزي بهترين ها رو دارم ..در پناه معبود حقيقي سلامت باشيد..يا هو